از خدا پرسیدم خدایا چه چیزی تو را ناراحت می کند؟
خداوند فرمود : هر وقت بنده ای با من سخن می گوید ،
چنان به حرفهای او گوش می دهم که گویی به جز او بنده ی دیگری ندارم.
ولی او چنان سخن می گوید که انگار من خدای همه هستم الا او.
نظرات شما عزیزان:
baran 
ساعت15:55---27 دی 1390
خدایا کفر نمی گویم ...
پریشانم چه میخواهی تو از جانم ؟؟؟
مرا بی انکه خود خواهم
اسیر زندگی کردی ؟؟؟
خداوندا اگر روزی
زعرش خود به زیر آیی ...
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
وشب آهسته و خسته ...
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی، نمی گویی؟
خداوندا اگر در گرماخیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی قیر اندود بگذاری
وقدری آن طرفتر ...
عمارتهای مرمرین بینی
واعصابت برای سکه ای
این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟؟؟...
خداوندا اگر روزی بشر
گردی زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصهء خلقت
ازاین بودن از این بدعت ...
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو میدانی که انسان بودن وماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است
و از احساس سرشار است
بنفشه 
ساعت9:00---17 دی 1390
مادرم در سکوت می سوزد ، قصه ای مثل شاپرک دارد
خسته در کوچه های بالا شهر پشت هم رخت چرک می شوید
در میان شکسته های دلش غمی اندازه فلک دارد
زخم ها مثل روز یادش هست ، درد سیلی هنوز یادش هست
پدرم گفته بر نمی گردد ، مادر اما هنوز شک دارد
خواهرم هی مدام می پرسد ، دستمان خالی است یعنی چه
طفلک کوچکم نمی داند دست مادر فقط ترک دارد
بغض مادرشکستنی ، آنی ست ، جانمازش همیشه بارانی ست
به خدا حاضرم قسم بخورم با خدا درد مشترک دارد
و از آن روز سرد برف آلود ، که پدر رفت و توی مه گم شد
آسمان حیاطمان ابری ست ، شیشه هامان همیشه لک دارد ...
setayesh 
ساعت19:20---16 دی 1390
salami do0obare ,man shoma ro link kardam
|